اصفاء. رجوع به صاف کردن شود، مسخر کردن. بی منازع کردن: روم و چین صافی کند یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد حاجبی قیصر شود. فرخی. امیر سدید لشکرهای بسیار به ولایتها فرستاد و مملکت صافی کرد و بیش درولایت منازع نماند. (تاریخ بخارا ص 116)
اِصفاء. رجوع به صاف کردن شود، مسخر کردن. بی منازع کردن: روم و چین صافی کند یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد حاجبی قیصر شود. فرخی. امیر سدید لشکرهای بسیار به ولایتها فرستاد و مملکت صافی کرد و بیش درولایت منازع نماند. (تاریخ بخارا ص 116)
جبران کردن. پاداش دادن. جزا و عوض دادن. برطرف کردن: و تلافی کند آنچه بهم رسیده است از گمراهی و اداء حق الهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند. حافظ. چشم و دهان یار تلافی کند اگر عمر عزیز را که بخواب و خیال رفت. صائب (از آنندراج). رجوع به تلافی شود
جبران کردن. پاداش دادن. جزا و عوض دادن. برطرف کردن: و تلافی کند آنچه بهم رسیده است از گمراهی و اداء حق الهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند. حافظ. چشم و دهان یار تلافی کند اگر عمر عزیز را که بخواب و خیال رفت. صائب (از آنندراج). رجوع به تلافی شود